سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

نمی دانم چه شد

سرنوشت آن گل پرپر نمی دانم چه شد
شرح این خون گریه را آخر نمی دانم چه شد

احترامش را پدر خیلی سفارش کرده بود
آن سفارش های پیغمبر نمی دانم چه شد

روزگاری مرغ عشقی این حوالی خانه داشت
آشیانش سوخت، بال و پر نمی دانم چه شد

چند نامرد آمدند و هیزمی آماده شد
در که کلاً سوخت، میخ در نمی دانم چه شد

بعد از آن سیلی که چون طوفان به رخسارش وزید
حالت گلبرگ نیلوفر نمی دانم چه شد

شد فدک سیراب از سرچشمه پهلوی او
لاله های رسته بر بستر نمی دانم چه شد

موی مادر را که می دانم شده از غم سپید
گیسوی بی شانه ی دختر نمی دانم چه شد

دستهای شوهرش زخمی شد از ردّ طناب
ریسمان بر گردن حیدر نمی دانم چه شد

هیچ کس قبر شریفش را نمی داند کجاست
آخر این قصه را دیگر نمی دانم چه شد

عباس احمدی


[ یکشنبه 92/1/18 ] [ 5:30 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 93
بازدید دیروز: 286
کل بازدیدها: 1186648